مرز افسردگي طبيعي و غيرطبيعي


 






 

گفتگو با دکتر آذرخش مکري، روان‌پزشک
 

آيا تاکنون ناکامي را تجربه کرده‌ايد؟ در برابر اين ناکامي چه واکنشي از خودتان نشان داده‌ايد؟ آيا اين ناکامي آن‌قدر تاثيرگذار بوده که غمگين‌تان کند، خواب‌تان را به هم ريزد يا اينکه فکر کنيد مگر زندگي چه‌قدر ارزش دارد که براي آن بايد اين همه تلاش کرد و دست آخر با بدبياري مواجه شد؟ اينها بخشي از سوالاتي است که حد و مرز بين واکنش طبيعي و افسردگي را مشخص مي‌کند. براي پاسخ به اين سوالات به سراغ دکتر آذرخش مکري، استاد روان‌پزشکي دانشگاه علوم پزشکي تهران رفتيم تا از زاويه‌اي ديگر به اين پرسش‌ها نگاه کنيم.

هنگام مواجهه با اتفاقات ناگوار چه واکنش‌هايي در مغز ما روي مي‌دهد؟
 

هنگامي که اتفاق ناگواري براي شما روي مي‌دهد واکنش افسردگي به شما کمک مي‌کند که با تغيير الگوي فکري، نگرشي و رفتاري به بازسازي خودتان بپردازيد و به زندگي عادي باز گرديد. فراموش نکنيد که در اغلب افرادي که با چنين واکنش‌هايي روبه‌رو شده‌اند نبايد اجازه دهيم که فرد، آن واکنش‌ها را مهار کند بلکه بايد به کمک آنها خودش را بازسازي کند. به‌طور مثال تصور کنيد فردي که شغل‌اش را دوست نداشته و به‌طور اتفاقي از آن شغل اخراج شده است، اين فرد به احتمال زياد دو تا سه هفته خانه‌نشين شده است، زانوي غم بغل کرده، با کسي حرف نزده يا اينکه حوصله کسي را نداشته اما همين فرد به تدريج احساس مي‌کند بايد زندگي ديگري انتخاب کند و شايد سراغ شغل ديگري رفته است و الان با خودش فکر مي‌کند که چه‌قدر خوشحال است که شغل اولش را رها کرده است.

با اين وصف، چه‌طور و از کجا بفهميم که افسردگي يا اضطراب ناشي از يک اتفاق ناگوار براي ما سازنده است يا اينکه ما را دچار مشکل کرده و در حال آسيب زدن به ماست؟
 

همان‌طور که اشاره کردم اگر واکنش نسبت به اتفاق ناگوار در حد طبيعي ارزيابي شود و شما آن را مهار کنيد نتيجه معکوس خواهيد گرفت. اگر به‌طور مثال عزيزي را از دست داديد اما هيچ اتفاقي اعم از اضطراب يا افسردگي برايتان نيفتاد اين واکنش طبيعي نيست و ممکن است چند سال بعد واکنشي با پيش‌آگهي سخت‌تري بروز کند، اما يکي از معيارهايي که هميشه براي شناخت و افتراق افسردگي طبيعي از افسردگي غيرطبيعي مطرح است، عامل زمان است. شايد برايتان جالب باشد بدانيد که تحقيقات نشان داده است بسياري از افسردگي‌ها و اضطراب‌ها و در کل نگراني‌هاي متعاقب يک واقعه ناگوار بعد از شش ماه فروکش مي‌کند.

اگر شدت واقعه زياد باشد، اين فرصت شش ماهه افزايش نمي‌يابد؟
 

شدت وقوع ناگواري تاثيري ندارد و باز هم پس از شش ماه فرد سالم به زندگي عادي خود بازمي‌گردد.
برايم سخت است که تصور کنم فردي در زلزله عزيزانش را از دست بدهد و بعد از شش ماه به زندگي عادي بازگردد!
سازوکار رواني مغز انسان‌هاي سالم به طرز باور نکردني، قدرت انعطاف بالايي دارد و به‌‌طور‌معمول بعد از شش ماه فرد احساس مي‌کند که عجب تغييري کرده است. به طور مثال افراد پس از اين مدت با خود مي‌گويند که خودمان باور نمي‌کنيم که از آن حالت درآمده‌ايم زيرا آن‌قدر دچار ناراحتي شده بوديم که فکر مي‌کرديم به آخر دنيا رسيده‌ايم. برخي از اين افراد مي‌گويند آن‌چنان دچار ناراحتي و اضطراب بوديم که فکر مي‌کرديم افسردگي و اندوه ما را از پاي دربيارود.

اگر مدت اضطراب و تنش يک واقعه ناگوار بيش از شش ماه طول کشيد چه‌کار کنيم؟
 

پس از شش ماه بايد به بيماري مشکوک شويم. احتمالا چنين فردي دچار بيماري شده است و ژن بيماري افسردگي را دارد.

فرض کنيد يک نفر ادعا کند که از شغلش متنفر است اما 20 سال است که اين کار را انجام مي‌دهد، در تمام اين سال‌ها هم کسل است و نمي‌خندد. آيا اين فرد افسردگي بيمارگونه دارد؟
 

بله. اين مشکل به افسردگي بازمي‌گردد.

برخي افراد حين مواجهه با واقعه‌اي ناگوار چنان ناراحت مي‌شوند که از زندگي‌شان سير و خسته مي‌شوند. آيا اين علامت خطرناک است؟
 

اين مشکلي که اشاره کرديد ممکن است به طور جدي شکل گيرد و فرد احساس ‌کند که ديگر بايد خودم را از بين ببرم در اين خصوص اگر واکنش فرد شديد باشد و چنين نشانه‌هايي مانند خودکشي بروز کند نشانه افسردگي بيمارگونه است.
موضوع ديگري که نبايد فراموش کنيم فراگير شدن نااميدي و سرايت آن به حوزه‌هاي ديگر است. به‌طور مثال ممکن است در کنکور شکست بخوريد و بعد احساس کنيد که قيافه‌تان تغيير کرده است در اين حالت مدام فکر مي‌کنيد که ظاهرتان زشت و زننده شده است. منظور اين است که واقعه ناگوار ربطي به چهره و قيافه ندارد اما اکنون به حوزه‌اي ديگر سرايت کرده است و باز هم افسردگي روي داده است. کسي که در ازدواج شکست مي‌خورد و طلاق مي‌گيرد دليلي ندارد که تصور کند فرد زشت يا بدي بوده است که به اين مشکل برخورد کرده است.

گاهي اوقات مشاهده مي‌کنيم فردي با يک واقعه ناگوار برخورد کرده است و 30 روز غذا نخورده و يا حتي يک کلمه حرف نزده؛ اين فرد را چگونه ارزيابي مي‌کنيد؟
 

اگر شدت علايم در حدي باشد که جامعه آن را طبيعي تلقي نکند واکنش شديد به شمار مي‌رود اما اگر همين شخص به مدت شش ماه افسردگي و اضطراب را تجربه کرد اما افکار خودکشي نداشت و جامعه، ميزان ناراحتي را عادي تلقي کرد پديده‌اي واکنشي به شمار مي‌رود. برخي روانپزشکان معتقدند مصرف داروهاي ضد افسردگي از شدت واکنش مي‌کاهد.

اگر براي کسي اتفاق ناگواري افتاده و چند هفته است غم و غصه دارد همانطور که اشاره کرديد افسردگي محسوب نمي‌شود پس چرا بايد دارو بدهيم؟
 

داروهاي ضد افسردگي، استرس فرد را کم مي‌کنند و احتمال تبديل به بيماري افسردگي کم مي‌شود البته عده‌اي از روانپزشکان معتقدند که اگر افسردگي فرآيند سازنده‌اي دارد بنابراين نبايد آن را مهار کنيم يعني اجازه دهيم فرد خودش را بازسازي کند و در نتيجه نگرشي که به خود و جامعه دارد عوض شود بنابراين اگر آنها را سازنده و مثبت تلقي کنيم نبايد با دارو آن را مهار کنيم. فقط بايد چنين فردي را هدايت کرد و مواظب بود که به خودش آسيب نرساند بنابراين ديدگاه واحدي در اين خصوص وجود ندارد و نمي‌توانيم به‌طور قطع و يقين بگوييم مداخله روانپزشکي انجام بدهيم يا نه!

سوالي که هميشه برايم مطرح بوده اين است که همه افراد هنگام مواجهه با وقايع ناگوار دچار اضطراب مي‌شوند يا رفتارهاي ديگري هم از آنها سر مي‌زند؟
 

ترکش‌هاي اضطراب در اين حالت محسوس‌تر است اما واکنش جامعه و بستگان هم در الگوي فرد آسيب ديده بي‌تاثير نيست. به‌طور مثال جامعه‌اي که به دلشوره داشتن، از خواب پريدن و جيغ زدن حساس‌تر است قطعا آن الگو را بيشتر دامن مي‌زد در مقابل ممکن است جامعه‌اي مشکلشان را با غذا نخوردن و تنها بودن نشان دهند. به همين دليل خيلي افراد اضطراب را تجربه نمي‌کنند بلکه رفتارهاي عجيب و غريب را تجربه مي‌کنند. مثلا شخص افسرده، به سر و وضعش نمي‌رسد، ژوليده است و هميشه عصباني مي‌شود يا ممکن است ادب سابق را نداشته باشد و بد دهني کند.

بنابراين بخشي از اين علايم انعکاس بيروني يافته است و دروني به شمار نمي‌رود؟
 

بله. دقيقا همين طور است. هر قدر رفتار ديگران با چنين فردي معقول‌تر باشد اثربخشي بهتري خواهد داشت يعني اينکه درک اطرافيان به تعديل علايم و حل مناسب از طرف شخص مي‌انجامد. بهترين کار اين است که اطرافيان، خودشان را به جاي فرد غم زده بگذارند و او را درک کنند. مطمئن باشيد احساس اينکه ديگران بتوانند درد اين فرد را متوجه بشوند و گوش کنند و با وي همانند سازي کنند شرايط بهتري را براي اين افراد فراهم مي‌سازد.
منبع: http://www.salamat.com